محروميت نسبي، ارتباط وثيقي با بسياري از شورشهاي اجتماعي كه در طول تاريخ بوجود آمده است، دارد زيرا در صورت احساس محروميت نسبي از سوي افراد، زمينههاي نارضايتي از قدرت حاكم، فراهم ميشود و به شورش عليه حكومت ميانجامد. نظريۀ محروميت نسبي، براي نخستين بار توسط نويسندگان كتاب «سرباز آمريكايي» در دهۀ 1940 به كار رفت، اما پيش از اين، دو روانشناس به نامهاي دلارد و ميلر، در سال 1939 نظريهاي روانشناسي ارائه نمودند و گفتند: «افرادي كه دچار نااميدي ميشوند، در آن صورت به طور عمومي عصباني و پرخاشگر شده و ميخواهند دقّ دلي خود را خالي كنند»
محروميت نسبي، به معناي شكافي است كه ميان انتظارات ارزشيو تواناييهاي ارزشي متصوّر، قرار دارد. بنابراين، يك فرد به ميزان شكافي كه ميان انتظارات و تواناييهاي متصوّرش وجود دارد، داراي محروميت نسبي است . معنا و مفهوم محروميت نسبي ناشي از تصوّر و برداشتي است كه انسان و فرد از وضعيت خود، در شرايط موجود و مقايسهاش با شرايط مطلوب و ايدهآل، پديد ميآورد كه داراي ريشههاي روانشناختي است. لذا، با توجّه به اينكه رسيدن به موقعيتهاي بالاي اقتصادي براي افراد مطلوب است، چون آنان در مقايسۀ خود با افرادي كه اين موقعيت را به دست آوردهاند، فاصله مشاهده ميكنند، احساس محروميت نسبي پديدار ميشود. به طور خلاصه، افراد در صورت مشاهدۀ شكاف ميان «آنچه هست» با «آنچه بايد»، دچار اين احساس ميشوند كه از يك سري امكانات محرومند. بنابراين، برخي معتقدند كه اين محروميت زماني اتفاق ميافتد كه اولاً: مردم به چيزي ميل پيدا كنند كه آن را ندارند؛ ثانياً: خود را مستحق داشتن آن بدانند و در نهايت، به خاطر ناتواني در نداشتن آن، خود را مقصر ندانند.
يكي از خطراتي كه تبليغات بازرگاني به همراه دارد، ناديده گرفتن تعداد زيادي از مردم در آگهيهاي بازرگاني است. اين موضوع، خصوصاً در ارتباط با مسألۀ فقر در جوامع، قابل بررسي است. آنچه حس فقدان و فقر را دشوارتر ميكند اين است كه انسان فقير امروزي بر خلاف روزگار گذشته، انتظاراتش بيش از دارايياش ميباشد و با ديدن تبليغات، الگوهاي ايدهآل زندگي مادي را ميبيند و آنها را طلب ميكند. اگر تبليغات تجاري همواره در پي جذب مشترياني كه اقشار پردرآمد جامعه هستند، باشند، به ناچار، صرفاً افرادي را كه داراي اين سبك زندگي هستند، نشان خواهند داد، كه نيازهاي آنان و نوع زندگي آنها هيچ شباهتي با نيازها و سبك زندگي اقشار پايين جامعه ندارد. بنابراين، با ديدن اين آگهيها كه در همۀ ابعاد زندگي افراد وارد ميشود، هم حس كاذب نيازهاي جديد را كه در واقع نيازهاي آنها محسوب نميشود، پيدا خواهند كرد، و هم با ديدن اين سبك زندگي كه هيچ تناسبي با سطح زندگي آنها ندارد و نه توان حصول چنين زندگياي را دارند، افسوس خواهند خورد و در نتيجه، احساس محروميت نسبي خواهند كرد. محروميت نسبي موجب بروز نارضايتي در افراد ميگردد و نارضايتي، محرّكي كلّي براي اقدام عليه منبع محروميت است. بنابراين، افراد در اثر احساس محروميت نسبي كه –تحت تأثير تبليغات بازرگاني پيدا ميكنند، دچار عقدههاي رواني شده و چون رفتار نتيجۀ مكالمۀ بين مغز و تجربهاي است كه به دست ميآوريم، از خود رفتارهاي پرخاشگرانه بروز داده و حتي ممكن است در اين مورد، اقدامات نابههنجاري انجام دهند كه امنيّت اجتماعي جامعه را به خطر مياندازد. از اين رو، دولتها بايد براي كاهش آسيبهاي وارده از اين راه به افراد، قوانيني را به منظور ايجاد محدوديت در تبليغ محصولات توليدي، وضع نمايند.